از زمانی که خودم را شناختم مسحور جادوی کلمات شدم. ادبیات بخش عظیمی از زندگیام را پوشش
میدهد؛ جهانی که از آن متولد شدم و هزاران نقش را در هستیام ایفا میکند: مادرم، وطنم، یار
لحظههایم، مرحم دردهایم، همدم و مونسم و مهمتر از همه یگانه استادم. فعالیت در این جهان بیکران و
شگفتانگیز حکم دم و بازدمی را دارد که حیاتم بدان وابسته است و عناوین شغلی و اجتماعی و
درآمدزایی سرسوزنی از میزان اهمیتش را در زندگی من نشان میدهند.
من به برکت حضور ادبیات یاد گرفتم مهربان باشم، از فعالیت گروهی استقبال کنم، هر گونه قضاوتی را
دور بریزم، انتقاد اطرافیانم را بپذیرم و همواره خودم را به نقد بکشم، با نگاهی پرسشگر به هستی بنگرم و
به جای پاسخهای قطعی که فقط و فقط به کوته فکری و واکنشگری انسان ختم میشوند، دست در
دست شک و تردید و سؤال پیش بروم و همواره کنشگر باشم.